| | | | | | |
|
من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟ |
|
یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟ |
|
|
سخن لب، که تو داری، نتوانم گفتن |
|
ور بگویم سخنی هم ز زبان تو بود |
|
|
هر زمانم به جهانی دگر اندازی، لیک |
|
نروم جز به جهانی که جهان تو بود |
|
|
تن و دل گر به فدای تو کند چندان نیست |
|
خاصه آن کش دل و تن زنده به جان تو بود |
|
|
نگذاری که ببوسد لبم آن پای و رکاب |
|
ای خوش آن بوسه که بر دست و عنان تو بود! |
|
|
چون نشانی بنماند ز تن من بر خاک |
|
دل تنگم به همان مهر و نشان تو بود |
|
|
جان خود را سپر تیر بلا خواهم ساخت |
|
اگر آن تیر، که آید ز کمان تو بود |
|
|
چون بپوسد تن من گوش و روانی که مراست |
|
بر ورود خبر و حکم روان تو بود |
|
|
هر چه آرند به بازار دو کون، از نیکی |
|
همه، چون نیک ببنینی، ز دکان تو بود |
|
|
دیده در کل مکان گر چه ترا میبیند |
|
من نخواهم که بجز دیده مکان تو بود |
|
|
میکنم ذکر تو پیوسته به قلب و به لسان |
|
خنک آن قلب که مذکور لسان تو بود |
|
|
نیست غم سر دل اوحدی ار گردد فاش |
|
چو دلش حافظ اسرار نهان تو بود |
|