| | | | | | |
|
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم |
|
که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم |
|
|
ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه |
|
حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم |
|
|
مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی |
|
بجز عکس خیال او، که پیش چشم تر دارم |
|
|
ز بیم آنکه چشم من ببیند روی غیر او |
|
نمییارم که از خلوت زمانی سر بدر دارم |
|
|
به حکم آنکه جای او قمر میبیند از گردون |
|
من محروم سر گردان عداوت با قمر دارم |
|
|
مرا امروز بگذارید همراهان، درین منزل |
|
که من، حال، ز آب دیده سیلی بر گذر دارم |
|
|
مپرس، ای اوحدی، کز چه دلت عاقل نمیگردد؟ |
|
حدیث عقل فردا کن: که امشب دردسر دارم |
|