اوحدی مراغهای (غزلیات)/من مستم و ز مستی در یار میگریزم
من مستم و ز مستی در یار میگریزم | زنار بسته محکم، زین نار میگریزم | |||||
هر چند بادهی او مرد افگنست و قاتل | من جای خویش دیدم، هشیار میگریزم | |||||
بر خار مینشینم، گل را ز دور بینم | تا دشمنم نگوید: کز خار میگریزم | |||||
چون ماهی به شستم، در دامم و به دستم | با آنکه از کف او بسیار میگریزم | |||||
با یار بود میلم وقتی به غار بودن | اکنون که یار برگشت از غار میگریزم | |||||
بار و خری که با من دیدی بسان عیسی | زان خر بیوفتادم، زان بار میگریزم | |||||
ماهی که دور بودی وز ما نفور بودی | چون یار اوحدی شد ز اغیار میگریزم |