اوحدی مراغهای (غزلیات)/من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم | هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم | |||||
قصهی درد فراق تو مپندار، ای دوست | که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم | |||||
خار در پای چو از دست غمت رفت مرا | گل به دستم ده و از پای درآور خارم | |||||
بر دلم بار گران شد چو ز من دور شدی | بار ده پیش خود و دور کن از دل بارم | |||||
تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد | که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟ | |||||
ز آتش سینهی ریشم خبرت شد گویی | که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم | |||||
اوحدی گر گنهی کرد، چو پایت برسید | دست گیرش تو، که من بر سر استغفارم |