| | | | | | |
|
من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر |
|
کین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر |
|
|
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی |
|
بادهای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر |
|
|
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟ |
|
رحمتی بر من، که سرگردان و گمراهم دگر |
|
|
مدتی در بسته بودم دیده از دیدار خواب |
|
صورت او در خیال آمد ز ناگاهم دگر |
|
|
روی گندمگون او با من نمیدانم چه کرد؟ |
|
این همی دانم که: همچون کاه میکاهم دگر |
|
|
با زنخدانش مرا میلیست، میدانم که: زود |
|
خواهد افگندن به بازی اندر آن چاهم دگر |
|
|
هم ببخشیدی دلش بر نالهی شبهای من |
|
گر به گوش او رسیدی ناله و آهم دگر |
|
|
من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی |
|
چون توان از عشق ببریدن با کراهم دگر؟ |
|
|
اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن میکند |
|
گو: سفر میکن، که من حیران آن ماهم دگر |
|