اوحدی مراغهای (غزلیات)/موی فشانم دگر عشق به درها ببرد
موی فشانم دگر عشق به درها ببرد | در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد | |||||
روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد | مطرب ما این نوا برزد و زرها ببرد | |||||
من ز سفرهای خود سود بسی داشتم | عشق تو در باختن سود سفرها ببرد | |||||
داشتم از شاخ عمر وعدهی برخوردنی | باد فراقت به باغ بر زد و برها ببرد | |||||
باز نیاید به هوش عاشق رویت، که او | توش ز تنها ربود، هوش ز سرما ببرد | |||||
زلف تو دل برد و هست در پی جان، ای عجب! | بار کجا میهلد، دوست، که خرها ببرد؟ | |||||
داشت دلی اوحدی، نقد و دگر چیزها | این دو بر آتش بسوخت عشق و دگرها ببرد |