اوحدی مراغهای (غزلیات)/نبض دل شوریدهی محرور گرفتم
نبض دل شوریدهی محرور گرفتم | دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم | |||||
زین حجرهی ویرانه چو شد سیر دل ما | راه در آن خانهی معمور گرفتم | |||||
گر راه درازست، چه اندیشه؟ که پنهان | ره توشه ازان منظر منظور گرفتم | |||||
در صورت حورا صفتی نیست ز حسنش | من دیده ز دیدار چنان حور گرفتم | |||||
تا مرده دلان را ز کف غم برهانم | چون روح نفس در نفس صور گرفتم | |||||
در حضرت سلطان معانی به حقیقت | بردیم مثال خود و منشور گرفتم | |||||
ای اوحدی، آن نور که پروانهی اویی | چون رفت؟ که این تابش از آن نور گرفتم |