| | | | | | |
|
نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم |
|
چو گویم کرد سرگردان و میبازد به چوگانم |
|
|
بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن |
|
بیندازد دگر بار و کند در خاک غلتانم |
|
|
چو مستان بر در و دیوار میافتم ز دست او |
|
که خویش کرد سرگردان و رویش کرد حیرانم |
|
|
ز دستش زان نمینالم که بر میگرید از خاکم |
|
به پایش زان در افتادم که میآرد به پایانم |
|
|
جهانی در تماشای من و او رفته و آن بت |
|
همی تازد بهر سوی و همی بازد بهرسانم |
|
|
ازو پی گم کنم هر دم، ولی زودم رسد در پی |
|
که رای او طلبگارست و روی او نگهبانم |
|
|
وجودم آن نمیارزد که: آن بت بر سرم لرزد |
|
دلم زان عشق میورزد که: دلدارست جانانم |
|
|
تند من زو روان گردید و قالب جان و پیکر دل |
|
به یک بازیچه زین بهتر چه خواهم شد؟نمیدانم |
|
|
درین رفتن به همراهی مرا او دست میگیرد |
|
و گر نه پای ره رفتن ندارم هیچ و نتوانم |
|
|
بیفتم، لیک دیگر پی برافرازد به افسونم |
|
براند لیک دیگر بار و باز آرد به دستانم |
|
|
ز هر کس میکشم صد طعنه وز عشقش نمیگردم |
|
ز دستش میخورم صد زخم و از پایش نمیمانم |
|
|
کشیدم پای در دامن، مگر مجموع دانم شد |
|
کنون خود را همی بینم که: مجموعی پریشانم |
|
|
شدم با این سبک روحی به غایت سخت جان، ورنه |
|
که دارد طاقت زخمی که من در معرض آنم؟ |
|
|
زمانی نیست بیدولت چو کار من به دور او |
|
از آن چون صورت دولت چنین افتان و خیزانم |
|
|
به جانم گر چه هر ساعت زند چون اوحدی زخمی |
|
هم از من بر منست این زخم، از آن منقاد فرمانم |
|