اوحدی مراغهای (غزلیات)/نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش
نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش | ور زانکه میسپردم در حال میشکستش | |||||
نقاش دوربین را از دست بر نیاید | نقش دگر نهادن پیش نگار دستش | |||||
کی در کنارم آید؟ چو زان میان لاغر | در چشم من نیاید غیر از کمر، که بستش | |||||
هر کس که دید روزی از دور صورت او | نزدیک دوربینان دورست باز رستش | |||||
در سالها نیاید روزی به پرسش ما | ور ساعتی بیاید یک دم بود نشستش | |||||
جز روی او نباشد قندیل شب نشینان | جز کوی او نباشد محراب بت پرستش | |||||
نی، پای بر نیاورد از دامش اوحدی، کو | سر نیز بر نیاورد از نیستی که هستش |