اوحدی مراغهای (غزلیات)/نوبهارست و دل پر هوس و بادهی ناب
نوبهارست و دل پر هوس و بادهی ناب | حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب | |||||
صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین | چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب | |||||
عیش نیکوست کسی را که تواند کردن | ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب | |||||
اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی | وی لب تو در غارت دین از همه باب | |||||
کافران روی به محراب نکردند، ولی | بکنند ار خم ابروی تو باشد محراب | |||||
اوحدی پیش تو صد نامه فرستاد از شوق | که نه آثار وفا دید و نه ایثار جواب |