اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب | ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب | |||||
ما را دلیست گمشده در چین زلف تو | اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب | |||||
باریک تر ز موی سالیست در دلم | شیرینتر از لب تو نگوید کسی جواب | |||||
رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد | در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟ | |||||
چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ | عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب | |||||
هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد | برآب دیدهای، که دل کس شود کباب؟ | |||||
جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا | چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟ |