اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت
هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت | چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت | |||||
امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو | سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت | |||||
من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست | ای که منزل در دلم داری ومن در جستنت | |||||
سرو بستانی دگر هرگز نرستی از زمین | راستی را گر بدیدی اعتدال رستنت | |||||
با تو من عهد از میان جان شیرین کردهام | وه! کرا دل میدهد عهد چنان بشکستنت؟ | |||||
گر نخواهی تا چو من مسکین و بیمسکن شوی | خاطر مسکین مسکینان نباید خستنت | |||||
اوحدی، چون دانهی خالش دلت را صید کرد | بعد ازین از دام او ممکن نباشد جستنت |