| | | | | | |
|
هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود |
|
وانکه دور افتد ازین دایره گمراه شود |
|
|
راز خود با دل هر ذره همی گوید دوست |
|
تا ازین واقعه خود جان که آگاه شود؟ |
|
|
به حقیقت همه پروانهیشمع رخ اوست |
|
روی خوبان جهان، گر به مثل ماه شود |
|
|
گر چه بر راه دلم دام نهد از سر زلف |
|
زان رسنها، دلم آن نیست، که در چاه شود |
|
|
لبش از کام دلی دور نباشد، لیکن |
|
نادر آید به کف آن دولت و ناگاه شود |
|
|
حیرتش هر نفس آهیم بر آرد ز جگر |
|
ترسم آیینهی دل در سر این آه شود |
|
|
با مراد دل معشوق همی باید ساخت |
|
کار عاشق، به نوا، خواه نشد، خواه شود |
|
|
کاه باید که بنازد که خریداری یافت |
|
کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود |
|
|
هر که دانست حکایت نتوانست از وی |
|
عارفان را سخن اینجاست که کوتاه شود |
|
|
اوحدی، بر درش افتادگی از دست مده |
|
زانکه افتادگی اینجا مدد جاه شود |
|