اوحدی مراغهای (غزلیات)/همچو گل صد گونه رنگ آوردهای
همچو گل صد گونه رنگ آوردهای | غنچهوارم دل به تنگ آوردهای | |||||
سوی من هر دم ز زلف و خال و خط | لشکری دیگر به جنگ آوردهای | |||||
در مخالف میزنی چون دف مرا | راستی نیکم به چنگ آوردهای | |||||
چون تو آهو زادهای حیفست حیف! | کن چنان خوی پلنگ آوردهای | |||||
بیگناهم کشتهای صدبار و باز | رفتهای، صد عذر لنگ آوردهای | |||||
بس جهودی میکشم، گویی، مرا | با اسیران از فرنگ آوردهای | |||||
اوحدی را خاک پای خویش خوان | چونکه دستش زیرسنگ آوردهای |