اوحدی مراغهای (غزلیات)/همیشه تا تن من برقرار خواهد بود
همیشه تا تن من برقرار خواهد بود | به کوی عشق دلم را گذار خواهد بود | |||||
سرم به خاک بپوسید و آتش غم دوست | در استخوان تن من به کار خواهد بود | |||||
بتا، بدور غم خویش کشته گیر مرا | جنایت تو اگر زین شمار خواهد بود | |||||
ز بهر کشتن من چرخ تیز میبینم | که باستیزهی چشم تو یار خواهد بود | |||||
بلای عشق تو خوش کردهایم با دل خود | به بوی آنکه خزان را بهار خواهد بود | |||||
دلم ز هجر تو اندر حساب داشت غمی | گمان که برد که چندین هزار خواهد بود؟ | |||||
بیا، که تا نبود پیشت اوحدی را باز | همیشه دیدهی او اشکبار خواهد بود |