| | | | | | |
|
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست |
|
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست |
|
|
گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما |
|
ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست |
|
|
گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل |
|
خود معترف شود که: درو این کمال نیست |
|
|
در پردهای و بر همه کس پرده میدری |
|
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست |
|
|
مشکل در آن که: وصل تو ممکن نمیشود |
|
ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست |
|
|
لالند عارفان تو از شرح چند و چون |
|
از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست |
|
|
پرسیدهای که: آنچه طلب میکنی کجاست؟ |
|
از من خبر مپرس، که جای سال نیست |
|
|
ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی |
|
با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست |
|
|
گر مدعی سماع حدیثت نمیکند |
|
دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست |
|