اوحدی مراغهای (غزلیات)/پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست
پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست | آن سرو لاله چهره، که در غنچهی قباست | |||||
خلقی، چو طرف، بر کمرش بستهاند دل | وین دولت از میانه ببینیم تا کراست؟ | |||||
کرد از هوای خویش دلم گرم ذرهوار | آن آفتاب روی، که بر بام این سراست | |||||
بر خاک پای او چه غم؟ ار صد هزار پی | آب رخم بریخت، که خون منش بهاست | |||||
چشمش چه ساحریست؟ که شرطی ز دشمنی | با من رها نکرد و همان دوستی بجاست | |||||
با من، دلا، گر سخن آن دهان مگوی | من بر شنیدهام سخن او، دهان کجاست؟ | |||||
در جان اوحدی اگر او ناوکی نخست | چندین فغان و ناله و فریادش از چه خاست؟ |