اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد)
  چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد  
  گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد  
  ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد  
  پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد  
  جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد  
  دانم که: بر حکایت من رحمت آوری وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد  
  خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد