| | | | | | |
|
چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم |
|
در خون خود، که عاشق آن دست گشتهایم |
|
|
در خاک کوی خود دل ما را بجوی نیک |
|
کو را به آب دیدهی خونین سرشتهایم |
|
|
گرمان بخوان وصل نخوانی شبی، بخوان |
|
خط به خون که روز فراقت نبشتهایم |
|
|
بیخار محنتی نگذارد زمین دل |
|
تخم محبت تو، که در سینه کشتهایم |
|
|
تا دفتر خیال تو در پیش چشم ماست |
|
طومار فکر این دگران در نوشتهایم |
|
|
ما را مبصران به نزاری ز موی تو |
|
فرقی نمیکنند، که باریک رشتهایم |
|
|
بگذاشتیم قصه، تمنای ما ز تو |
|
کمتر ز بوسهای نبود، گر فرشتهایم |
|
|
دل بستهایم، در سر زلف تو گر چه خلق |
|
پنداشتند کز سر آن در گذشتهایم |
|
|
وقتی ز اوحدی اثری بود پیش ما |
|
اکنون ز اوحدی اثری هم نهشتهایم |
|
|
با ما رقیب سرد تو گر گرمییی کند |
|
از دودمان چه غم؟ که به آتش سرشتهایم |
|