اوحدی مراغهای (غزلیات)/چو آشفته دیدی که شد کار ما
چو آشفته دیدی که شد کار ما | نگشتی دگر گرد بازار ما | |||||
میزار ما را، که کار خطاست | دلیری نمودن به آزار ما | |||||
به فریاد ما گر چنین میرسی | به گردون رسد نالهی زار ما | |||||
دل ما ننالیدی از چشم تو | اگر جور کردی به مقدار ما | |||||
بجز ما نخواهد خریدن کسی | متاعی که بستی تو در بار ما | |||||
چه خسبی؟ که شبهای تاریک خواب | نیامد درین چشم بیدار ما | |||||
مریز اوحدی را نمک بر جگر | که شوریده او میکند کار ما |