اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/کسی که چشمه‌ی چشمش چنین ز گریه بجوشد

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(کسی که چشمه‌ی چشمش چنین ز گریه بجوشد)
  کسی که چشمه‌ی چشمش چنین ز گریه بجوشد چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟  
  دلی که این همه آتش درو زنند بنالد تنی که این همه گرمی درو کنند بخوشد  
  حدیث ماه رخش آن چنان که هست نگویم مرا مجال نماند، ز مشتری، که بجوشد  
  به کوشش از متصور شود وصال رخ تو به دوستی، که پشیمان شود کسی که نکوشد  
  ستمگرا، ز غمت گر دلم خروش برآرد عجب مدار، که سنگ از چنین غمی بخروشد  
  ترا به دل ز که جویم؟ گرت به ترک بگویم بدان درم چه ستاند؟ کسی که جان بفروشد  
  مرا نصیحت بسیار می‌کنند، ولیکن چه سود پند رفیقان؟ چو اوحدی ننیوشد