اوحدی مراغهای (غزلیات)/کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟ | یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟ | |||||
زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک | زان زلف خاک نیست که عنبر نمیشود | |||||
پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت | وصلی به کام خویش میسر نمیشود | |||||
ذکر تو میکنیم و به پایان نمیرسد | وصف تو میکنیم و مکرر نمیشود | |||||
از خانقاه و مدرسه تحصیل چون کنیم؟ | ما را که جز حدیث تو از بر نمیشود | |||||
زان سنگ آستانه به دانش فرو تریم | کز آستانهی تو فراتر نمیشود | |||||
از مال حیف نیست که اندر سر تو رفت | از جان اوحدیست، که در سر نمیشود |