| | | | | | |
|
کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده |
|
روی چو صبحش در آن زلف چو شام آمده |
|
|
بر همه ارباب عشق حاکم و والی شده |
|
در همه اسباب حسن چست و تمام آمده |
|
|
یاور ما نیست چرخ، همدم ما نیست بخت |
|
ور نه چرا بگذرد صید به دام آمده؟ |
|
|
گویی: از آشوب او هیچ توانیم دید |
|
ما به سلامت شده، او به سلام آمده؟ |
|
|
سینه ز خونریز او سخت حذر میکند |
|
زانکه جوانست و مست، در پی نام آمده |
|
|
گر چه ز هجران او درد سری کم نبود |
|
کام دل خود ندید جان به کام آمده |
|
|
مهرهی ششدر شدست، آه! که در دست خود |
|
نقش موافق نداد نرد مدام آمده |
|
|
با همه تندی و جوش در عجبم من که چون |
|
سخت لگامی نکرد توسن رام آمده؟ |
|
|
بید، که بالا گرفت منصب او در چمن |
|
گو که: تماشا کند سرو به بام آمده |
|
|
با همه تلخی که کرد، در صفت و شان او |
|
از نفس اوحدی شهد کلام آمده |
|