اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر آن کاری که من دانم بر آید
گر آن کاری که من دانم بر آید | بهل تا در وفا جانم برآید | |||||
من آن ایام دولت را چه گویم؟ | که گوی او به چوگانم برآید | |||||
کدامین مور باشم من؟ که روزی | سخن پیش سلیمانم برآید | |||||
شکار آهویی زان گونه وحشی | عجب کز شست و پیکانم برآید! | |||||
چنان گریم ز هجرانش، که کشتی | به آب چشم گریانم برآید | |||||
برآرد غنچهی مهر آن گیاهی | کز اشک همچو بارانم برآید | |||||
رسانم اوحدی را دل به کامی | لب او گر بدندانم برآید |