اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر به دست آوریم دامن دوست
گر به دست آوریم دامن دوست | همه او را شویم و خود همه اوست | |||||
آنکه او را در آب میجویی | همچو آیینه با تو رو در روست | |||||
تو تویی خود از میان برگیر | کز تویی تو رشته تو برتوست | |||||
گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت | که بسی کاسه سوده گشت و سبوست | |||||
همه از یک درخت هست این چوب | که گهی صولجان و گاهی گوست | |||||
ها، که اسم اشارتست از اصل | الفتش را چو واو کردی هوست | |||||
انقلاب ضرورتست این جا | تا تو آن مغز بر کشی از پوست | |||||
مدتی توبه داشتیم، اکنون | که خرابات عشق در پهلوست | |||||
منشین تشنه، اوحدی، که ترا | پای در آب و جای بر لب جوست |