| | | | | | |
|
گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز |
|
ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز |
|
|
گفتهای: بر سر آنم که بگیرم دستت |
|
نقد را باش، که من میروم از دست امروز |
|
|
با چنان دانهی خالی که تو بر لب زدهای |
|
من بر آنم که ز دامت نتوان جست امروز |
|
|
رخ گل رنگ تو بس خون که بریزد فردا |
|
دهن تنگ تو بس توبه که بشکست امروز |
|
|
چشم ترکت همه بر سینهی من خواهد زد |
|
هر خدنگی که رها میکنی از شست امروز |
|
|
دل من گر به گلستان نرود معذرست |
|
که بسی خار جفا در جگرم خست امروز |
|
|
دی چو زلف تو گر آشفته شدم نیست عجب |
|
عجب آنست که چون خاک شوم پست امروز |
|
|
گر بدانم که تو بر من گذری خواهی کرد |
|
بر سر راه تو چون خاک شوم پست امروز |
|
|
اوحدی گر به سخن دست فصیحان بربست |
|
شد به زنجیر سر زلف تو پابست امروز |
|