اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم)
  گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم  
  غلطم، چیست سر و جان و دل و دین و درم؟ زشت باشد که چنین‌ها به چنانی بدهم  
  دل تنگم، که ازین پیش به هر کس رفتی بعد ازینش به چنان تنگ دهانی بدهم  
  جان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند از برای دل گم گشته ضمانی بدهم  
  ای که از دست بدادی به سر موی مرا کافرم، گر سر مویت به جهانی بدهم  
  اگر آن غمزه و ابرو بفروشی روزی هر چه دارم به چنان تیر و کمانی بدهم  
  اوحدی در هوس آن دهن تنگ بسوخت وز دهانش نتوانم که نشانی بدهم