اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو
گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو | سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو | |||||
آمد بهار و خاطر هر کس کشد به باغ | میلی کی او کند که بود پای بست تو؟ | |||||
قاضی ترا به دیده ملامت همی کند | بر محتسب، ز دست محبان مست تو | |||||
سر بگذرد به چرخ بلندم به گردنی | گر دست من رسد به سر زلف پست تو | |||||
صد بار پیش دشمن اگر بشکنی مرا | سهلست پیش من، چو نبینم شکست تو | |||||
دردا! که هستیم ز فراق تو نیست شد | کامی ندیده از دهن نیست هست تو | |||||
یک ساعت اوحدی به دو چشمت نگاه کرد | پنجاه تیر بر دلش آمد ز شست تو |