اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر وصل آن نگار میسر شود مرا
گر وصل آن نگار میسر شود مرا | از عمر باک نیست، که در سر شود مرا | |||||
تسخیر روی او به دعا میکند دلم | تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا | |||||
روزی که کاسهی سرم از خاک پر کنند | از بوی او دماغ معطر شود مرا | |||||
آن نور هر دودیده اگر میدهد رضا | بگذار تا دودیده به خون تر شود مرا | |||||
هر ساعتم چنان کند از غصه پایمال | کز دست او فعان به فلک بر شود مرا | |||||
مشکل شکفته گرددم از وصل او گلی | لیکن چه خارها که به دل در شود مرا! | |||||
این درد سینه سوز، که در جان اوحدیست | از تن شگفت نیست که لاغر شود مرا |