اوحدی مراغهای (غزلیات)/گلت بنده گردید و شمشاد نیز
گلت بنده گردید و شمشاد نیز | غلام تو شد سرو آزاد نیز | |||||
که صد رحمت ایزدی بر رخت | هزار آفرین بر لبت باد نیز | |||||
ز مهر تو بگریست چشمم به خون | ز عشقت به نالم به فریاد نیز | |||||
چو دیدی که چشم تو آبم ببرد | کنون میدهی زلف را باد نیز | |||||
نباشد ترا بعد ازین برگ من | که بیخم بکندی و بنیاد نیز | |||||
به لطف و نوازش بده داد ما | که جور تو دیدیم و بیداد نیز | |||||
نه مثل تو آمد ز پشت پدر | نه مانندت از مادری زاد نیز | |||||
پریر از لبت بوسهای خواستیم | نداد آن و دشنامها داد نیز | |||||
نبود اوحدی را توقع ز تو | که او را کنی در جهان یاد نیز |