اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت)
  گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت  
  تا او ز نقش چهره‌ی خود پرده بر گرفت ما نقش دیگران ز ورق کرده‌ایم گشت  
  وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی اکنون نمی‌توان، که ز بام او فتاد تشت  
  انصاف داد عقل که: در بوستان حسن دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت  
  با دوست هر کجا که نشینی تفرجست خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت  
  روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت  
  آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت