اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/جهان خالیست، من در گوشه زانم
جهان خالیست، من در گوشه زانم | مروت قحط شد، بیتوشه زانم | |||||
اگر بودی چنان چون بود ازین پیش | بزرگی کو بدانستی کم از بیش | |||||
چرا بایستمی ده نامه گفتن؟ | چو خامان درد دل با خامه گفتن؟ | |||||
کی از ده نامهای نامم برآید؟ | ز هر بیهودهای کامم بر آید؟ | |||||
چو دریا پر گهر دارم ضمیری | ولی گوهر نمیجوید امیری | |||||
چون ماه از طبع من خود نور پاشد | نه او را مشتری باید که باشد؟ | |||||
سخن را چون خریداری ندیدم | به از ترک سخن کاری ندیدم | |||||
خرد دورست ازین بیهوده گفتن | حدیث بوده و نابوده گفتن |