اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/جوانی خار کن بر خار میخفت
جوانی خار کن بر خار میخفت | کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت | |||||
مرا تا خار دامن گیر گشتست | گل اندر خاطرم کمتر گذشتست | |||||
ز خاری هر که او پیوند بیند | همان بهتر که: گل دیگر نچیند | |||||
به تنهایی مرا خاری تمامست | وصال گل به انبازی حرامست | |||||
درین بستان گل رنگین چه جویی؟ | که دارد حسن او داغ دو رویی | |||||
اگر خاری کند وقت ترا خوش | بر افشان دامن گل را به آتش | |||||
ز گل رویان تر دامن چه جویی؟ | که بر هرکس بخندد از دو رویی | |||||
بتان بیوفا خود را پرستند | دلیران این چنین بتها شکستند |