| | | | | | |
|
دگر بوی بهار آوردهای، باد |
|
نسیم زلف یار آوردهای، باد |
|
|
به دام اندر کشیدی خستهای را |
|
ز دام عشق بیرون جستهای را |
|
|
نگارم را خبر ده، گر توانی |
|
که: ای جان را به جای زندگانی |
|
|
غمت هر لحظه در پروازم آورد |
|
خیالت چون کبوتر بازم آورد |
|
|
فراقت بس خطا اندیشهای بود |
|
رها کردم، که ناخوش پیشهای بود |
|
|
تو جانی، از تو دوری چون توان کرد؟ |
|
ز جان آخر صبوری چون توان کرد؟ |
|
|
بر آن بودم که سر گردانم از تو |
|
عنان مهر بر گردانم از تو |
|
|
نهم دل بر وفای یار دیگر |
|
و زان پس پیش گیرم کار دیگر |
|
|
چو برگشتم در آمد مهرت از پی |
|
که با ما باز یاغی گشتهای، هی |
|
|
دگر با عشق پیمان تازه کردم |
|
مسلمان گشتم، ایمان تازه کردم |
|
|
تن اندر عشق خواهم داد دیگر |
|
برینم هر چه بادا باد! دیگر |
|
|
دلم رفت و دگر باز آمد آن دل |
|
به پا رفت و به سر باز آمد آن دل |
|
|
بر آن عزمم که: تا من زنده باشم |
|
تو سلطان باشی و من بنده باشم |
|
|
به گفتار از لبت خشنود گردم |
|
به دیدار از تو قانع زود گردم |
|
|
من این اندیشه در خاطر نرانم |
|
که از وصل تو خوش گردد روانم |
|
|
تو همچون گوهری و من چو خاشاک |
|
نباشم لایق وصل تو خوش گردد روانم |
|
|
خطا کردم من، اینها از من آید |
|
چنان دان کین چنینها از من آید |
|
|
ندارم چشم کز من عذر خواهی |
|
که گر خونم بریزی بیگناهی |
|
|
من از عشق تو بس بیساز گشتم |
|
ضرورت هم به مهرت باز گشتم |
|
|
دل من گشته بود از عشق خالی |
|
ولی دیگر به اقبال تو، حالی |
|