| | | | | | |
|
زهی، سودای من گم کرده نامت |
|
بسوزانم بدین سودای خامت |
|
|
نگویی: کین چه سودای محالست؟ |
|
نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟ |
|
|
نه بر اندازهی خود کام جستی |
|
برون از پایهی خود نام جستی |
|
|
متاز اندر پی چون من شکاری |
|
که این کارت نمیآید به کاری |
|
|
پی آن آهوی وحشی چه رانی؟ |
|
که گر چشمی بجنباند نمانی |
|
|
مشو در تاب، اگر زلفم ترا کشت |
|
درفشست این، چرا بر وی زنی مشت؟ |
|
|
ز لعل من حکایت کردن از چیست؟ |
|
بهر جا این شکایت بردن از چیست؟ |
|
|
تو پیش از جرعهی من مست بودی |
|
مرا نادیده خود زان دست بودی |
|
|
بخوردی انگبین در تب نهانی |
|
ز شکر چون جنایت میستانی؟ |
|
|
مرا گویی: دل از لعل تو خون شد |
|
چو لعلم را بدیدی حال چون شد؟ |
|
|
دلت را خون بها از من چه خواهی؟ |
|
تو خود کردی خطا، از من چه خواهی |
|
|
و گر خون شد جگر نیزت به زاری |
|
تظلم پیش زلف من چه آری؟ |
|
|
سخن در جان همی گوید خدنگم |
|
جگر خوردن چه میداند پلنگم؟ |
|
|
منه دل بر دهان من، که هیچست |
|
ز زلفم در گذر، کان پیچ پیچست |
|
|
تو خود با زلف و چشمم بر نیایی |
|
که این هندوست و آن ترک ختایی |
|
|
نه آن سروم، که بر من دست یازی |
|
و گر خود صد هزار افسون بسازی |
|
|
ز لبهای من آنگه توشه گیری |
|
که چون خال از دهانم گوشه گیری |
|
|
همان بهتر که: از من سر بتابی |
|
که گر ترکم نگیری رنج یابی |
|
|
نخستین بازیی بود این که دیدی |
|
تو پنداری که اندوهی کشیدی؟ |
|
|
به یک دستانم از دست اوفتادی |
|
به یک جام این چنین مست اوفتادی |
|
|
به رنج خویشتن چندین چه کوشی |
|
بگویم نکتهای، گر می نیوشی |
|