اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/شنیدم کز هوسناکان جوانی
شنیدم کز هوسناکان جوانی | به ناگه فتنه شد بر دلستانی | |||||
رخش زرد و تنش باریک میشد | جهان بر چشم او تاریک میشد | |||||
شبی بیدار بود، از عشق نالان | پریشان گشته چون آشفته حالان | |||||
دلش را آتش سودا برآشفت | چو آتش تیزتر شد باد را گفت: |