برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۰۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانهٔ من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم

تا بر گذشته مینگرم، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می‌آورم بیاد
مینالم از دلی که بخون غرقه گشته است
این شعر، غیر رنجش یارم بمن چه داد

این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعرها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده‌است

گفتم قفس، ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دوروئی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود