برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۳۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

اندوه

کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه‌های لخت زمین تاب میخورد
خورشید رفته است و نفس‌های داغ شب
بر سینه‌های پرتپش آب میخورد