پنداشتم آن زمان که عطری باز از گل خوابها تراوید یا دست خیال من تنت را از مرمر آبها تراشید پنداشتم آن زمان که رازیست در زاری و هایهای دریا شاید که مرا به خویش میخواند در غربت خود، خدای دریا