برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۳۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

او بمن میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن، که من دیوانه ام
من باو میگویم ای ناآشنا
بگذر از من، من ترا بیگانه‌ام

آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه‌ای
ای دریغا، کس بآوازش نخواند

تهران- مهر ماه ۱۳۳۳