دعوت
□
ترا افسون چشمانم ز ره بردهست و میدانم چرا بیهوده میگوئی، دل چون آهنی دارم نمیدانی، نمیدانی، که من جز چشم افسونگر در این جام لبانم، بادهٔ مردافکنی دارم