نه در غربت دام شاد و روئی در وطن دارم الخ. از آنجا که باید کارها راست بیاید یکدفعه لشگر ایران دیدند یواشکی یکنفر از آن جعفر تای آقاها پر میگذر آناهای قزاق یعنی یکنفر غریب نواز یکفر نوع پرست یکفر مهماندوست از اشگر یونان جدا شد. و همه جا پاورچین پاورچین آمد: اردوی ایرانیها و گفت سلام علیکم خیر مقدم خوش آمدید صفا آوردید سفر بیخطر ضمنا آهسته با انگشت شهادت آن کوچه آشتی کنان را بایرانیها نشان داد گفت ما یونا بها آنجا لشگر نداریم اگر شما از آن راه بروید میتوانید مملکت ما را بگیرید و ایرانیها هم قبول کرده و از آن راه رفته داخل خاک یونان شدند. حالا مطلب اینجا نیست راستی تا یادم نرفته اسم آن غریب نواز را هم عرض کنم هر چند قدری بزبان ما سنگین است اما چه میشود کرد. اسمش ) افیالنس ) بود خدا لعنت کند شیعان را نمیدانم چرا هر وقت من ین اسم را میشنوم بعضی سفرای ایران یادم میافتد باری بروم سر مطلب در آن ود که جناب چکیده غیرت نتیجه علم و سیاست معلم مدرسه قراتخانه جناب میرزا عبد الرزاق خان مهندس بعد از سه ماه پیاده روی نقشه جنگی مازندران را برای روسها کشیدند ما دوستان گفتیم چنین آدم با وجود حیف است که لقب نداشته باشد بیست نفر سه شبانه روز هی نشستیم فکر کردیم که چه لقبی برایاشان بگیریم چیزی بقلمان نرسید حالا از همه بدتر خوش سلیقه هستند. میگویند لقبی که برای من میگیرید باید بکر باشد یعنی پیش از من کس دیگر نگرفته باشد. از مستوفیها پرسیدم گفتند د یگر لقب بکر نیست کتابهای لغت را باز کردیم دیدیم در زبان فارسی عربی ترکی فرنگی از الف تا یا ک کلمه نیست که اقلاده دفعه لقب نشده باشد. خوب حالا چه کنیم یعنی خدا را خوش میاید این آدم همین طور بو لقب بماند.
از آنجا که کارها باید راست بیاید یگروز من در کمال اوقات تلخی کتاب تاریخی که جلوی دستم بود برداشتم که خودم را مشغول کنم همینکه کتاب را باز کردم در صفحه دست راست سطر اول دیدم نوشته است (از آن روز به بعد یونانیها به افیالنس خائن گفتند و خونش را هدر کردند)ای لعنت بشما یونانی هامگ اخیالتی بشما چه کرده بود که شما او را خائن بگوئید. مگر مهمان نوازی در مذهب شما کفر بود. مگر بغریب پرستی شما اعتقاد نداشتید؟ خلاصه همینکه این اسم را دیدم گفتم هیچ بهتر از این نیست که این اسم را برای جناب میرزا عبدالرزاق خان لقب بگیریم. چرا که هم بکر بود هم این دو نفر شباهت کامل بهم داشتند. این غریب نواز بود او هم بود. این مهمان پرست بود او هم بود. این میگفت اگر من اینکار را نمیکردم دیگری نمیکرد او هم میکفت تنها یک فرق در میانه بود که تکههای رداری افبالتس از چوب جنگل وطن نبود. خوب نباشد این جزئیات قابل ملاحظ نیست. مخلص کلام. ما دوستان جمع شدیم به میهمانی دادیم شادیها کردیم فوراً بک تلگراف هم کاشان زدیم که پنج شیشه گلاب قصر و دو جعبه جوز قند زود بهر ستند که بدهیم لقب را بگیرم. در همین حیث وویث جناب حاجی ملک النجار راه آستارا بروسها واگذار کردند نمیدانم کدام نامرد حکایت این لقب را هم با و گفت د و پاش را
-۱۳۳-