برگه:تاریخ جراید و مجلات ایران از محمد صدرهاشمی جلد چهارم.pdf/۲۹۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
حرف النون بعد الدال
ندای وطن
 

بگیرید و در ضمانت‌ایشان محفوظ بماند. آنچه در جیب و بغل داشتم تصیلش را گفتم نوشتند و با مهر قبض از سرهنگ گرفته و اسباب نزد من و قبض نزد و توق السلطان ماند من جمله بیست تومان که نقد بود و چون سرهنگ قبض ذمه داد عرض کرد که پس پول نزد من باشد که چون قبض مرا تسلیم کردند پول را رد کنم، لهذا پول را به سرهنک تسلیم کردم. بعد فرمودند که مال حاضر است (ارکیو بالسلامة و العفیه) چون با سرهنگ دم در آمدیم پانزده نفر سوار غلام کشیک خانه بایگدستگاه درشکه حاضر دیده سوار شدیم رو بحضرت عبدالعظیم کت کردیم، هنور آفتاب نزده بود که وارد کهریزک شدیم. نماز خوانده صرف چایی نموده خوابیدیم. مقارن ظهر بیدار شده بفکر نهار بودیم که پنج سوار با یک درشکه وارد شد. یکعدد (مجد الاسلام) مدیر روزنامه (ادب) را وارد کردند (در آنوقت هنوز مجد الاسلام روزنامه ندای وطن را منتشر نکرده بوده. مؤلف) در صورتیکه بیچاره مجد الاسلام نه عبا دارد نه عمامه و نه جوراب در پا و نه لباده در بر. ساعت را از بغل و کیف کاغذی را از جیب عبا را از دوش همامه را از سر کفش را از پا در آورده بردند. بحال فلاکتی وارد کردند. درد تنهائی رفت و هیئت شادی و صحبت فراهم گردید. عمامه از سر برداشته نصف کردم هر دو مصمم شدیم. چایی خوردیم و خوابیدیم. بیدار شدیم دیدیم پنج نفر سوار با یک درشکه دیگر وارد شد. یک عدد میرزا آقا تاجر اصفهانی (مجاهد) با یک حالت خنده داری وارد کردند پنج نفر سوار سیمی دستورالعمل جدید که از شهر آورده بودند با دویست تومان پول خرج راه تسلیم سرهنگ نموده مراجعت کردند. درشکه سیری را هم رجعت دادند فقط سه نفر اسیر و یک نفر سرهنک و بیست نفر سوار رد بحضرت عبدالعظیم مراجعت کرده ارپشت شهر بخاتون آباد رفتیم.

در اینجا مقصد بیک درجه معلوم شد که ما بخراسان می‌رویم یا بکلات من باسرهنک در یک درشکه و جناب آقا میرزا و مجد الاسلام در یگدرشکه ولی حرمت من بضل الهی و مرحمت حضرت والا (نیر الدوله) وهم شهری بودن سرهنک ربطی با سارت و گرفتاری نداشت خصوص که وعده‌های خوش آینده هم می‌دادم. همین قدر بدانید که از قوه قلبی که خدا بمن داده حالت و جدی داشتم و رفیق مجدی هر ساعت به پستخانه رسیده اسب عوض کرده چایی خورده راهی می‌شدیم. بعد از هفت روز حرکت شبانه روز وارد ارض اقدس شدیم. چون نمی‌خواستیم کسی ما را به بیند و بتمام دروازه‌های خراسان بلد بودم راهنمایی کردم که از بیرون خندق بدروازه ارک برویم که متصل بدار الحکومه است همانطور وارد شده در عمارت حکومتی در حیاطی که درش بسته و با احدی راه نداشتیم ماندیم تا حضرت اصف الدوله بیدار شده برای ما نهار فرستادند

شب احضار فرمود رسماً اعلان می‌همانی و تعیین می‌همانخانه و مهماندار فرمودند و من منتظر بودم که قبض وثوق السلطان خواهد رسید و تسلیم سرهنگ نموده بیست تومان را خواهم گرفت و چون قبض نرسید همانطور پول در دست سرهنک ماند بجناب شریعتمدار عرض کنید که قبض مرا از وثوق السلطان گرفته در اداره حضرت اجل

-۲۹۲-