نقل مینمائیم تا خوانندگان مختصری از اوضاع آن ایام را در خاطر خود مجسم نمایند و با پایان شرح مذکور بمقدمه کتاب خاتمه داده و باصل کتاب میپردازیم.
قسمتی از آنچه مدیر سعادت بشر نوشته این است:
«در سال ۱۳۱۰ ایرم رئیس تشکیلات شهربانی دعوتی از مدیران جراید نموده بود و من که از موضوع مستحضر بودم از حضور در آن جلسه خودداری نمودم. پس از چندی بعد در یکی از مجالس رسمی که اتفاق ملاقات افتادایشان بنای گلهگذاری را. گذاشت من با صراحت لهجه گفتم: منظور شما را میدانم چون میخواهید جراید را محدود نموده و آنها را تحت نظر و اداره غیر مستقیم خود گیرید، من بهیچ وجه حاضر نخواهم بود. ایشان عصبانی شده گفت: برشما معلوم خواهد شد که چگو نه بایستی تحت نظر و مطیع باشید و در نتیجه طولی نکشید که درج این جمله از کلمات قصار حضرتامیر علیه السلام که میفرماید: « کسی که نتواند بر نفس خود حکومت کند حکومت بر مردم نتواند کرد. » موجب سوء تعبیر و توقیف روزنامه گردیدو تا یکسال توقیف آن طول کشید و آیرم بمقصود خویش نائل گردید.
در شهریور ۱۳۱۵ دفعتا دو نفر مامور از طرف اداره سیاسی شهربانی بادار. روزنامه ما آمد و اوراق و دفاتر و سوابق را مورد بازرسی قرار داد. بلا فاصله نویسنده را با تمام اوراق و سوابق جلب و بشعبه ۹ آگاهی ( یکی از شعب اداره سیاسی ) تحویل دادند و از آنجا بلا فاصله بدون باز پرسی و تحقیقی دستور تو قیف داده شد و مرا تحویل زندان دادند نویسنده را بنام مقصر سیاسی در زندانی که جایگاه دزدها، قطاع الطریقها، قاتلین و بالاخره جانیها بود جای داد ند، گفتند مقصر سیاسی یعنی میکرب جامعه، تا وضعیت شما روشن نشود جای شما اینجا است و غذا و رختخواب و غیره را نخواهید داشت. برای دومین مرتبه مرك در نظر من مجسم شده گفتم انا الله و انا الیه راجعون در آذر ۱۳۱۹ مختاری رئیس شهر با نی مدیران جراید را احضار و بآنها پرخاش نموده که بایستی وضعیت خود را عوض کنید مثل سایر ممالك راقیه چیز بنویسید و الا همه را توقیف میکنم مدیران جراید كان على روسهم الطیر، تنها کسی که جواب این حرف را داد، نویسنده بود که گفتم هر وقت سایر امور مثل کشورهای راقیه شد، هر وقت اطلاعات شما که رئیس شهربانی کشور هستید مانند رئیس شهربانی لندن شد، آنوقت باید منتظر بود روز نامههای ما هم مثل دنیا باشد. رنگ از صورت مختاری پرید و در سکوت عمیقی فرو رفت که گوئی نقشه قتل مرا طرح میکند. همکاران محترم من که این وضعیت را دیدند، دست از حیات من شسته و باور نداشتند که شب را سالم بمنزل بروم لیکن مختاری حاضر نبود بازار جزئى من اكتفا كند، مترصد فرصت بود تا نقش مهمتری را برای من بازی نماید؛ تا آنکه در اسفند ۱۳۱۷ این جانب تلگرانا از پادشاه سابق تقاضای شرفیابی را کردم. مختاری فهمید و میدانست که من معتقدم که بایستی شاه را از