برگه:تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول.pdf/۳۶۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
قضاوت ما

سپردند[۱]!

آری این نطقها، این مبارزات پر طمطراق ـ این هجومهای حاد و پرحرارت هیچکدام تاریخی نبود، حقیقت نداشت. نه تنها با حقیقت آنزمان مطابقت نداشت بلکه با شخص یا اشخاصی که سخن میگفتند هم تطبیق نمی‌شد ـ آنها همه خوب مردمی بودند اما برای شخص خودشان نه برای وطن!.....

☆ ☆ ☆

من پس از سقوط دولت مستوفی در شماره ۳۱ نوبهار چنین نوشتم:

«.....مجلس چهارم سپری شد، جان ما هم بلب رسید، دعوی‌گران بر صندلیهای راحت لمیدند و خود را در لندن و سویس فرض کرده ما را دارای امساک در اعجاز و کرامت تصور نمودند و مزد خدمات ما را ببدی دادند و چاشنی تجربیات تلخ ما را که نوبت شیرینی آن فرا رسیده بود در کام مملکت ترش و زهرآگین کردند و بر مراد اجانب با بلهوسی مطلق مرتکب جنایانی اخلاقی شدند که فقط پس از آنکه بجای ما آمدند تجربیات ما را با قیمت جان و جوانی خریدند خود بر خویشتن نفرین خواهند فرستاد!»


  1. در بیوگرافی‌هائی که نوشته شد و حتی در تاریخی که برخی از روی اسناد شفاهی این و آن برداشته و تحقیقاتی میکردند نوشته شده است که مدرس وزرائی بکابینهٔ مستوفی میخواست تحمیل کند و او نپذیرفت این بود که مدرس مرحوم از دولت مستوفی استیضاح کرد ـ اما نویسندهٔ این تاریخ دخیل در سیاست بود و اطلاع دارد که چنین نیست، مرحوم مدرس مستوفی را مردی قوی که بتواند ایران را آن اوقات اداره کند و جلو تندرویهای وزیر جنک را بگیرد نمیدانست و از روز اول با او مخالف بود، آقای رسا مدیر روزنامه قانون در آن اوقات همکار ما بود، روزی مرحوم مستوفی در اوایل تشکیل دولت خودآقای رسا را احضار کرده گفته بود: من با مدرس چه بکنم ـ من حاضرم مستشاران امریکائی را حفظ کنم، وسیلهٔ استخلاص محبوسین را فراهم سازم و عملیات اینشخص (سردار سپه) را تعدیل کنم و غیره ولی خوبست مدرس دو ماه سراملاک مدرسهٔ سپهسالار تشریف ببرند. من قوام‌الدوله را نامرد وزارت پست و تلگراف کرده‌ام و شما را هم به معاونت او بر قرار میکنم... آقای رسا میگوید: من آنروز بمدرس دست‌رسی نداشتم، مطالب آقا را بمشارالیه نوشتم و جواب فوری خواستم ـ مدرس پشت پاکت من جواب نوشت:
    بسم اللّه الرحمن الرحیم ـ قبول این وزارت و معاونت از طرف قوام‌الدوله و شما کمر ما را می‌شکند، قضایای دیگر را هم خودمان بعون اللّه تعالی حل خواهیم کرد والسلام ـ مدرس.
    من مدعی نیستم مدرس داعیه نداشت، او میخواست زمامدار باشد و دولتهائی بوجود آورد که مطیع نظریات او باشند، اما حد داعیه‌اش تا حد وزیرتراشی و این قبیل لفت و لیسها تنزل نمیکرد و فکرش اصولی‌تر از این حدود بود. امروز آنهردو مرده‌اند اما حقیقت و راستی زنده است!
۳۴۰