برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۵۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۳
  تا بگیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه در ذکر یارب یاربست  
  کشتهٔ چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغبست  
  شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست  
  عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست  
  من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می زاهدان معذور داریدم که اینم مذهبست  
  اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین با سلیمان چون برانم من که مورم مرکبست  
  آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی میزند قوت جان حافظش در خندهٔ زیر لبست  
  آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد  
  زاغ کلک من بنام‌ایزد چه عالی مشربست  
۳۲  خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمهای تو بست  ۶۶
  مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس[۱] قبای تو بست  
  ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گُل چو دل اندر پی هوای تو بست  
  مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست  
  چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن که عهد با سر زلف گره گشای تو بست  
  1. چنین است در خ و ق، ولی غالب نسخ: زرکش