این برگ همسنجی شدهاست.
۳۲
بدرد و صاف ترا حکم نیست خوش درکش | که هر چه ساقی ما کرد عین الطافست | |||||
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر | که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قافست | |||||
حدیث مدّعیان و خیال همکاران | همان حکایت زردوز و بوریا بافست | |||||
خموش حافظ و این نکتهای چون زر سرخ | ||||||
نگاهدار که قلّاب شهر صرّافست |
۴۵ | درین زمانه رفیقی که خالی از خللست | صراحی می ناب و سفینهٔ غزلست | ۵۲ | |||
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگست | پیاله گیر که عمر عزیز بیبدلست | |||||
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس | ملالت علما هم ز علم بی عملست | |||||
بچشم عقل در این رهگذار پرآشوب | جهان و کار جهان بیثبات و بی محلست | |||||
بگیر طرّهٔ مهچهرهٔ و قصّه مخوان | که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحلست | |||||
دلم امید فراوان بوصل روی تو داشت | ولی اجل بره عُمر رهزن املست | |||||
بهیچ دور نخواهند یافت هشیارش | ||||||
چنین که حافظ ما مست بادهٔ ازلست |
۴۶ | گل در بر و می در کف و معشوق بکامست | سلطان جهانم بچنین روز غلامست | ۴۴ |