این برگ همسنجی شدهاست.
۴۱
روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک | لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست | |||||
خال مشکین که بدان عارض گندمگونست | سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست | |||||
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران | چکنم با دل مجروح که مرهم با اوست | |||||
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل | کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست | |||||
حافظ از معتقدانست گرامی دارش | ||||||
زانکه بخشایش بس روح مکرّم با اوست |
۵۸ | سر ارادت ما و آستان حضرت دوست | که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست | ۱۷ | |||
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر | نهادم آینهها در مقابل رخ دوست | |||||
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد | که چون شکنج ورقهای غنچه تو برتوست | |||||
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس | بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست | |||||
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را | که باد غالیهسا گشت و خاک عنبربوست | |||||
نثار روی تو هر برگ گل که در چمنست | فدای قدّ تو هر سروبن که بر لب جوست | |||||
زبان ناطقه در وصف شوق نالانست | چه جای کلک بریدهزبان بیهدهگوست | |||||
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت | چرا که حال نکو در قفای فال نکوست |