برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۷۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۳
  شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست  
  سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار در گردشند بر حسب اختیار دوست  
  گر باد فتنه هر دو جهان را بهم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست  
  کحل الجواهری بمن آر ای نسیم صبح زآن خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست  
  مائیم و آستانهٔ عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست  
  دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باک  
  منّت خدایرا که نیم شرمسار دوست  
۶۱  صبا اگر گذری افتدت بکشور دوست بیار نفحهٔ از گیسوی معنبر دوست  ۲۴
  بجان او که بشکرانه جان برافشانم اگر بسوی من اری پیامی از بر دوست  
  و گر چنانکه دران حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست  
  من گدا و تمنّای وصل او هیهات مگر بخواب ببینم خیال منظر دوست  
  دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست  
  اگر چه دوست بچیزی نمیخرد ما را بعالمی نفروشیم موئی از سر دوست  
  چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست