این برگ همسنجی شدهاست.
۸۱
۱۱۹ | دلی که غیبنمایست و جام جم دارد | ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد | ۱۵۰ | |||
بخطّ و خال گدایان مده خزینهٔ دل | بدست شاهوشی ده که محترم دارد | |||||
نه هر درخت تحمّل کند جفای خزان | غلام همّت سروم که این قدم دارد | |||||
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست | نهد بپای قدح هرکه شش درم دارد | |||||
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار | که عقل کل بصدت عیب متّهم دارد | |||||
ز سرّ غیب کس آگاه نیست قصّه مخوان | کدام محرم دل ره درین حرم دارد | |||||
دلم که لاف تجرّد زدی کنون صد شغل | ببوی زلف تو با باد صبحدم دارد | |||||
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری | که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد | |||||
ز جیب خرقهٔ حافظ چه طرف بتوان بست | ||||||
که ما صمد طلبیدم و او صنم دارد |
۱۲۰ | بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایهبان دارد | بهار عارضش خطّی بخون ارغوان دارد | ۱۴۶ | |||
غبار خط نپوشانید خورشید رخش یا رب | بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد | |||||
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود | ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد | |||||
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم | کمین از گوشهٔ کردست و تیر اندر کمان دارد |